جزیره دانلود گرگانیان

جزیره دانلود گرگانیان

آموزش و ترفند ، نرم افزار ، پرسپولیس ، تم موبایل ، کد اپدیت انتی ویروس
جزیره دانلود گرگانیان

جزیره دانلود گرگانیان

آموزش و ترفند ، نرم افزار ، پرسپولیس ، تم موبایل ، کد اپدیت انتی ویروس

داستان جالب مردی فقیر

یک روز یک فقیری نالان و غمگین از خرابه ای رد می شد و کیسه ای که کمی گندم در آن بود بر دوش خود می کشید تا به کودکانش برساند و نانی از آن درست کنند شب را سیر بخوابند .

در راه با خود زمزمه کنان می گفت : ” خدایا این گره را از زندگی من بازکن ”

همچنان که این دعا را زیر لب می گذارند ناگهان گره کیسه اش باز شد و تمام گندم هایش بر روی زمین و درون سنگ و سوخال های خرابه ریخت.

عصبانی شد و به خدا گفت :” خدایا من گفتم گره ام زندگی را باز کن نه گره کیسه ام را ”

و با عصبانیت تمام مشغول به جمع کردن گندم از لای سنگ ها شد که ناگهان چشمش به کیسه ای پر از طلا افتاد. همانجا بر زمین افتاد و به درگاه خدا سجده کرد و از خدا به خاطر قضاوت عجولانه اش معذرت خواست.

مرد کور


                                               

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش
قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه
نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه
بود..او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی
او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او
گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد
که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار
را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی
ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما
را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت
ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!

وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید
بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز
موفقیت است …. لبخند بزنید

آبدارچی شرکت مایکروسافت

 

                                                                      

مرد بیکاری برای آبدارچی گری در شرکت مایکروسافت تقاضای کار داد. رئیس هیات مدیره با او مصاحبه کرد و نمونه کارش را پسندید.سرانجام به او گفت شما پذیرفته شده اید. آدرس ایمیل تان را بدهید تا فرم های استخدام را برای شما ارسال کنم.مرد جواب داد : متاسفانه من کامپیوتر شخصی و ایمیل ندارم.رئیس گفت امروزه کسی که ایمیل ندارد وجود خارجی ندارد و چنین کسی نیازی هم به شغل ندارد.

مرد در کمال ناامیدی آنجا را ترک کرد. نمی دانست با ده دلاری که در جیب داشت چه کند.تصمیم گرفت یک جعبه گوجه فرنگی خریده دم در منازل مردم ان را بفروشد. او ظرف چند ساعت سرمایه اش را دوبرابر کرد . به زودی یک گاری خرید. اندکی بعد یک کامیون کوچک و چندی بعد هم ناوگان توزیع مواد غذایی خود را به راه انداخت.

او دیگر مرد ثروتمند و معروفی شده بود. تصمیم گرفت بیمه عمر بگیرد. به یک نمایندگی بیمه رفت وسرویسی را انتخاب کرد. نماینده بیمه آدرس ایمیل او را خواست ولی مرد جواب داد ایمیل ندارم. نماینده بیمه با تعجب پرسید شما ایمیل ندارید ولی صاحب یکی از بزرگترین امپراتوریهای توزیع مواد غذایی در آمریکا هستید. تصورش را بکنید اگر ایمیل داشتید چه می شدید؟ مرد گفت احتمالا آبدارچی شرکت مایکروسافت بودم

داستان جدید شانس عجیب پیرمرد روستایی

پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!
روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!

پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست.  :همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.
همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که…؟

امان از حرف مردم!!!

داستان زیبای شگرد پسرک در مقابل نادر شاه

زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟
قرآن.
- از کجای قرآن؟
- انا فتحنا….

نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد.
نادر گفت: چر ا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا می‌زند می‌گوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمی‌کند.
می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می‌داد یک سکه نمی‌داد. زیاد می‌داد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد

سرانجام عشق اینترنتی

او عاشق شده بود و هرچه من و پدرش گفتیم این دختر به درد تو نمی خورد فایده ای نداشت. احسان حرف های ما را به مسخره می گرفت و می گفت اگر به خواستگاری دختر مورد علاقه اش نرویم دست به خودکشی خواهد زد.

من و شوهرم در چندین جلسه راجع به این مسئله با هم صحبت کردیم اما به نتیجه ای نرسیدیم و به پسرمان گفتیم که این ازدواج به صلاح تو نیست و باید مثل برادرت با دختر اصل و نسب داری ازدواج کنی.

احسان که از طریق چت و اینترنت با مهسا  آشنا شده بود برای آخرین بار تهدید کرد که تصمیم خودش را گرفته است و می خواهد ازدواج کند.پسرم بالاخره یکه و تنها به خواستگاری رفت و با مهسا ازدواج کرد. این ماجرا قلب ما را شکست و از نظر عاطفی خیلی برای مان گران تمام شد چون جلوی دوست و  آشنا سرافکنده شدیم.

مادر عزادار در دایره اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد افزود: احسان بعد از ازدواج، با من و پدرش قطع ارتباط کرد و هیچ خبری از او نداشتیم تا این که پس از گذشت یک سال، یک روز سر و کله اش پیدا شد و در حالی که نادم و پشیمان بود و گریه می کرد گفت: مهسا با باندهای فساد رابطه دارد و در این مدت نقشه داشته که او را نیز اغفال کند و به گناه و معصیت بکشاند.

شنیدن این حرف ها از زبان پسری که آرزوهای زیادی برایش داشتیم قلب ما را به درد آورد. من و شوهرم اشتباهات او را نادیده گرفتیم و پسرمان را با آغوش باز پناه دادیم و کمکش کردیم تا همسرش را طلاق بدهد.اما افسوس که این شکست بزرگ، پسرم را افسرده و بی حوصله کرد و او با احساس پوچی و دلتنگی که داشت خانه نشین شد.اوایل فکر می کردیم اعتیاد پیدا کرده است ولی این طور نبود و احسان فقط از نظر روحی و روانی دچار مشکل شده بود. ما چندین برنامه مسافرت گذاشتیم و سعی کردیم فضای خانه را آرام و شاد نگه داریم تا پسرم روحیه بگیرد ولی او که از کرده خود پشیمان شده بود کارش به مصرف داروهای آرام بخش کشیده شد.

متاسفانه چند روز قبل زمانی که من و شوهرم برای کاری به خانه خواهرم رفته بودیم و احسان داخل خانه تنها بود با توجه به وضعیت روحی که داشت دست به خودکشی زد و وقتی ما بالای سرش رسیدیم که بدنش غرق در خون بود و نفس نمی کشید.

مادر دل شکسته با چشمانی اشک بار گفت: ما پس از انجام تشریفات قانونی جسد پسرم را به خاک سپردیم و از بچه ای که با هزار خون دل بزرگ کرده بودیم یک قاب عکس برای مان ماند .

داستان خواندنی و حیرت انگیز فرعون و شیطان

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست…

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه

انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون

یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای

بیندیشد و همچنان

عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟

ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.

سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت من با

این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی

می کنی؟ پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه

خدا رانده شدی. شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می

آید.

ترین های آدم های دنیا (طنز)

چی چیز ترین آدمای دنیا!!!

1- بی کار ترین آدم دنیا:خواننده ی این نوشته

2-بد بخت ترین آدم دنیا:دوست پسر

2- قشنگ ترین آدم دنیا:هر کی هست اونی نیست که تو آینه میبینی

3- ورزشکار ترین آدم دنیا (البته در رشته چتر بازی ): دوست دختر

4- جواد ترین آدم دنیا:بنیامین

5- با استعداد ترین بازیگر سینمای دنیا:محمدرضا گلزار

6- قشنگ ترین آدم دنیا:هر کی هست اونی نیست که تو آینه میبینی

7- پیرترین آدم دنیا:علی دایی

8 – باحال ترین آدم دنیا: من!

9- ضایع ترین آدم دنیا:شک نکن که خودتی

10- آخر هرچی ترین تو دنیاست:مثل اینکه کسی دیگه نمونده…

طنز موتور گازی و بنز

          طنز موتور گازی و بنز



یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!


خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.

یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه دوباره موتور گازیه قیییییژ ازش جلو زد!

دیگه پاک قاط میزنه، پا رو تا ته میگذاره رو گاز، با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.

همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!!

طرف کم میاره، راهنما میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده بزنه کنار.

خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا تو خدایی! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی کل مارو خوابوندی؟!

موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه: والله … داداش…. خدا پدرت رو بیامرزه که واستادی… آخه … کش شلوارم گیر کرده به آینه بغلت !!!!

 

داستان خنده دار ۱۰ سال در کما…

             داستان خنده دار ۱۰ سال در کما... | www.Alamto.Com


چشم‌هایتان را باز می‌کنید. متوجه می‌شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست‌هایتان را بررسی می‌کنید. خوشحال می‌شوید که بدن‌تان را گچ نگرفته‌اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می‌دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می‌شود و سلام می‌کند. به او می‌گویید، گوشی موبایل‌تان را می‌خواهید. از این‌که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده‌اید و از کارهایتان عقب مانده‌اید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را می‌آورد. دکمه آن را می‌زنید، اما روشن نمی‌شود. مطمئن می‌شوید باتری‌اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می‌دهید. پرستار می‌آید…

ادامه مطلب ...