مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد کرد و سراغ شتر را از او گرفت
پسر گفت: شتر یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله
پسر گفت: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟
مرد گفت: بله بگو ببینم شتر کجاست؟
پسر گفت: من شتری ندیدم!!!
مرد ناراحت شد ، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده است پسر را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد.
قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟
پسر
گفت: روی خاک ردپای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود ،
فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده ، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه مگس و
در طرف دیگر پشه بیشتر است چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه
گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است.
قاضی گفت: درست است که تو بی گناهی ، ولی زبانت باعث دردسرت شد پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی!!