ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یک روز بزرگان شهر دیدند که ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچیها را روانة کوچه و بازار کردند تا به مردم اطلاع بدهند که میتوانند هر کاری دلشان میخواهد بکنند....
شهری بود که در آن، همه چیز ممنوع بود.
و
چون تنها چیزی که ممنوع نبود بازی الک دولک بود، اهالی شهر هر روز به
صحراهای اطراف میرفتند و اوقات خود را با باری الک دولک میگذراندند.
و
چون قوانین ممنوعیت نه یکباره بلکه به تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع
شده بودند، کسی دلیلی برای گلایه و شکایت نداشت و اهالی مشکلی هم برای
سازگاری با این قوانین نداشتند.
سال ها گذشت. یک روز بزرگان شهر دیدند
که ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچیها را روانة کوچه و
بازار کردند تا به مردم اطلاع بدهند که میتوانند هر کاری دلشان میخواهد
بکنند.
جارچی ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراکز تجمع اهالی شهر
رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند:”آهای مردم! آهای ... ! بدانید و آگاه
باشید که از حالا به بعد هیچ کاری ممنوع نیست.”
مردم که دور جارچی ها جمع شده بودند، پس از شنیدن اطلاعیه، پراکنده شدند و بازی الک دولک شان را از سر گرفتند.
جارچی ها دوباره اعلام کردند: “میفهمید! شما حالا آزاد هستید که هر کاری دلتان میخواهد، بکنید.”
اهالی جواب دادند: “خب! ما داریم الک دولک بازی میکنیم.”
جارچی ها کارهای جالب و مفید متعددی را به یادشان آوردند که آنها قبلاً انجام میدادند و حالا دوباره میتوانستند به آن بپردازند.
ولی اهالی گوش نکردند و همچنان به بازی الک دولک شان ادامه داند؛ بدون لحظهای درنگ.
جارچی ها که دیدند تلاش شان بینتیجه است، رفتند که به اُمرا اطلاع دهند.
اُمرا گفتند: ”کاری ندارد! الک دولک را ممنوع میکنیم.”
آن وقت بود که مردم دست به شورش زدند و همة امرای شهر را کشتند و بیدرنگ برگشتند و بازی الک دولک را از سر گرفتند.
برگرفته از کتاب شاه گوش میکند - انتشارات مروارید چاپ اول 1382