ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تقصیر کسی نبود؛
آن روز که عاشق شدیم
جغدی از بالای سرمان گذشت
کلاغی از درخت پرید
و من چشم های براق و ترسناک گربه ای را دیدم
که در تاریکی
مدام در پی ما می آمد…
دقایق شومی بود و نحسی از در و دیوار شهر می بارید!
عجوزه ای گویش را در مقارنه ی عقرب می چرخاند و
افریته ای ما را نفرین می کرد…
معصومانه باور کن!
تقصیر هیچ کداممان نبود…
باید پیر دانایی در جنگل باشد؛
که طلسم بخت کورمان به دست های او باز شود!
تاری از خرمایی ِ موهای من و دگمه ای از آبی ِ پیراهن تو،
گرگ و میش صبح ِ فردا،
پنهان از چشم اهالی شهر،
باید سراغش برویم…